دانشمندي چون «ابن خلدون» سختگيرانه از رفاه و مدنيت سخن ميگويد: «رفاه سبب تباهي اخلاق ميشود و انواع بدي و زشتي و سستي را به سوي جان ميکشاند ... نيز دولتها را به تزلزل و سستي سوق ميدهد تا آن جا که دمارشان را درميآورد.»1
مقصود از اين سخن و همانندهاي آن که در احاديث معصومان(ع) نيز آمده، رفاه و تنآساييِ افراطي است که سبب ميشود عقل دچار جمود گردد و از راه بردن به وراي واقعيت درماند و به ظاهر زيباي کارها دلخوش شود. خداوند فرمايد:
كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.2
اين گونه براي هر گروهي كردارشان را آراستهايم. سپس بازگشتشان به سوي پروردگارشان است؛ پس آنان را بدان چه ميكردند، آگاه ميسازد.
همين ويژگي است که دريچههاي ايمان به خدا را بر انسان ميبندد:
أَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.3
همانا كساني كه به جهان پسين ايمان ندارند، كارهاي [باطل] آنان را برايشان بياراستيم؛ پس سرگشته و كوردلند.
همين رفاه و تنچراني است که کبر و تفاخر ميآورد و بافت اجتماعي را با خطر دشمني و تفرقه و کينه روبهرو ميکند. رفاهمندان براي حفظ وضع موجود خود، حاضرند بسياري از کارهاي ناروا را انجام دهند و به جرم و گناه اجتماعي درافتند. از اين رو است که رفاهمندي و مجرميت شانه به شانه راه ميروند:
فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ.4
و كساني كه ستم كردند، در پي آنچه در آن كامراني يافتند رفتند ـ از آرزوهاي نفس پيروي كرده، همهی كوشش خود را صرف به دست آوردن اسباب شهوات گردانيدند ـ و بزهكار بودند.
رفاه تکبر ميآورد و تکبر هم دور شدن از خدا را در پي دارد:
سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ.5
بزودي كساني را كه در زمين به ناحق بزرگ منشي ميكنند، از آيات خويش بگردانم، و اگر هر آيهاي ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه رُشد ـ رهيابي به راه راست و كمال ـ را ببينند، آن را پيش نگيرند و اگر راه كژي و گمراهي را بينند، آن را پيش گيرند. اين از آن روست كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل بودند.
اين افراط در رفاه و سرمستي، جامعه را از زيبايي حقيقي و اعتدال تهي ميکند و زمينهی بروز و توسعهی ناپاکيها و ناصوابيها را فراهم ميسازد. پس پيدا است که چرا رسول خدا(ص) با اصرار و قاطعيت به جنگ کبر و تفاخر رفته است. ابنمسعود روايت نموده که پيامبر(ص) فرمود:
لايدخل الجنهْْ من کان في قلبه مثقال ذرهْْ من کبر.
هر که در دلش به اندازهی ذرهاي کبر باشد، به بهشت راه نيابد.
مردي گفت:
خوب؛ آدم دلش ميخواهد جامه و کفشش زيبا باشد.
رسول خدا(ص) فرمود:
إن الله جميل يحب الجمال ... الکبر بطر الحق و غمط الناس.6
همانا خدا خودش زيبا است و زيبايي را نيز دوست دارد ... امّا کبر ورزيدن، سرکشي در برابر حق و مايهی تحقير مردم است.
در اين سخن، بهروشني و هنرمندي ميان جمال به معناي زيباشناسانهاش با جمالي که در حقيقت زشت است و تباهي و سقوط را در پي دارد، تفکيک شده است.اين سنّت تاريخ است که رفاهمندي و عواقب آن سبب ميشود که تمدنها رو به اضمحلال و سقوط روند:
وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً«16» وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«17» مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً«18» وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً.7
و چون بخواهيم [مردم] شهري را هلاك كنيم، كامرانانِ ـ نازپروردهها و توانگران ـ آنجا را فرماييم ـ توان يا حكومت دهيم ـ تا در آنجا نافرماني و گناه كنند، آنگاه آن گفتار ـ وعدهی ما به عذاب ـ بر [مردم] آن سزا شود، پس آن را بهسختي نابود كنيم. چه بسيار مردمي را كه پس از نوح هلاك كرديم، و همين بس كه پروردگار تو به گناهان بندگانش آگاه و بيناست ـ گواه ديگري نخواهد ـ . هر كه [زندگاني] اين جهانِ شتافته و زودگذر را خواهد ـ و از آخرت رويگردان باشد ـ هر چه بخواهيم [و] براي هر كه بخواهيم در اين جا زودش بدهيم، سپس دوزخ را برايش قرار دهيم كه نكوهيده و به خواري رانده شده در آنجا در آيد ـ يا به آتش آن بسوزد ـ . و هر كه [زندگاني] آن جهان خواهد و براي آن كوششي در خور آن كند و مؤمن باشد، پس كوشش آنان سپاس داشته خواهد بود.
بر پايهی اين آيه، غوطه خوردن در رفاه زيرساز سقوط تمدن است و مترفان و نازپروردگان، زمينهی اين سقوط را فراهم ميکنند. از کلمهی «أمرنا» برداشت ميتوان کرد که در جامعهی نازپرورده، مترفان غالبيت جامعه را به دست ميآورند و بر امور حاکم ميشوند و تنپروري جريان مسلط ميگردد. تنپروري و رفاهزدگي در هر زمانهاي وضع و اقتضاي خود را دارد؛ امّا در هرحال، نوعي رويکرد را نشان ميدهد که قرآن کريم از آن با تعبير فسوق ياد ميکند. فسوق يعني بيرون رفتن از دايرهی طاعت خداوند؛ و هرکه از اين دايره بيرون رود، از راه زندگي و حيات حقيقي بيرون شده و چنين جامعهاي رو به مرگ و نيستي ميگذارد: فدمرناه تدميرا.
از ويژگيهاي مترفين که به نابودي جامعه منجر ميشود، اصرار آنان بر راه نادرست گذشتگان و سنّتهاي ناصواب کهن است. به ظاهر، رفاه با پيشرفت و نوگرايي و نوانديشي تلازم دارد؛ امّا در حقيقت رفاهزدگي مستلزم ارتجاع و دل بستن به روشهاي ارتجاعي براي حفظ وضع موجود است:
وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ.8
و همچنين پيش از تو در هيچ آبادي و شهري هيچ بيمكنندهاي نفرستاديم، مگر آن كه توانگران و كامرانانش گفتند كه ما پدران خود را بر آييني يافتهايم و همانا ما بر پي ايشان ميرويم.
اين جا است که عقل و تدبير و شعور و هنر و معرفت در قبضهی ميراثگرايي و گذشتهپرستي ميافتد و زيبايي حقيقي رخ در نقاب ميپوشاند. احساس زيبايي در اين هنگام دستخوش جمود و خمود ميشود و ديگر نميتوان هنرمندان و اهل معرفت را در چنين جامعهاي با ذوقهاي سرشار و انديشههاي پويا يافت. در بررسي سبکهاي ادبي و هنري نيز با اين واقعيت روبهرو هستيم. هرگاه جامعهاي دچار اين آفت شده، هنر در مجموع رو به انحطاط رفته و هنرمندان از تعالي بازايستاده و به تقليد و دلخوشداشتن به ميراث گذشتگان دچار گشتهاند. اقتدا که در اين آيه به عنوان وصفي از اين گونه افراد آورده شده، برترين تعبيري است که براي اين راه و روش جامد ميتوان ياد کرد. گام جاي گام پيشينيان نهادن و از نوآوري پرهيزيدن و به کليشهها دلخوش گشتن، آفتي است که در پي تنآسايي و نازپروردگي به سراغ هنر و هنرمند ميآيد. در اين حال، هم سطحگرايي گريبان اهل فرهنگ و هنر را ميگيرد و هم عاجز ماندن از درک زمان و مقتضيات آن. سطحگرايي کار را به ابتذال ميکشاند:
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَى.9
اينها نيستند مگر نامهايي كه شما و پدرانتان نهادهايد. خدا هيچ حجتي به [خدايي] آنها فرو نفرستاده است. [اينان] جز پندار و آنچه را كه نفسهاشان خوش دارد پيروي نميكنند، و حال آن كه از سوي پروردگارشان رهنموني بديشان آمده است.
و فقدان درک از زمانه، اين گونه رخ مينماياند:
وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.10
و [كافران] گفتند: اين ـ يعني زندگي ـ نيست مگر زندگي ما در اين جهان، ميميريم و زنده ميشويم و ما را جز دهر ـ روزگار و زمانه ـ هلاك نكند، و آنان را هيچ دانشي به آن نيست؛ آنان جز در گمان و پندار نيستند.
درک نکردن زمان، قدرت شکوفايي ذوقي و انديشهاي را از انسان و جامعه سلب ميکند و زندگي را در تبادل منافع خلاصه ميسازد و نقش شعور و عواطف و احساسات را کمرنگ ميکند. بدين سان، هنر و انديشه نميتواند در پيشبرد اجتماع نقشي برجسته ايفا نمايد. چنين جامعهاي سست و پوچ و تهي از قوام و استواري است:
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.11
داستان آنان كه جز خدا دوستاني گرفتهاند، مانند داستان عنكبوت است كه خانهاي ساخته است و هر آينه سستترين خانهها خانهی عنكبوت است، اگر ميدانستند.
در اجتماعي که توازن حفظ شود و رفاه و نازپروردگي، انسانها را به جمود نکشاند، ميتوان بارقههاي رشد احساس و ذوق و شکوفايي هنر و انديشه را ديد. در اين جامعه، قواي روحي و فکري به تعالي انسان کمک ميکنند، بي آن که بازدارندههاي اخلاقي و سدهاي رفتاري در برابرشان بايستند؛ سدهايي چون تفاخر و کبر و تکاثر. اين جا است که ميتوان بارقههاي آزادي و مساوات و عدالت را ديد. اين تصوير قرآني بازتابي از چنان وضعيتي است:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً«23» وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً«24» رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً«25» وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً«26» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً«27» وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً«28» وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً«29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«30» وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً«31» وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً«32» وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً«33» وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً«34» وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً«35» وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً«36» وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً«37» كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً«38» ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً.12
و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. اگر يكي از آن دو يا هر دو نزد تو به پيري رسند پس به آنها «اف» ـ سخن بيزاري و ناخوشايند ـ مگو و بر ايشان بانگ مزن ـ يا: ايشان را از خود مران ـ و به ايشان گفتاري نيكو و درخور گراميداشت بگو. و آن دو را از روي مهرباني بال فروتني فرود آر، و بگو: پروردگارا، آن دو را به پاس آن كه مرا در خردي بپروردند، ببخشاي. پروردگارتان به آن چه در دلهاي شماست داناتر است، اگر نيكان و شايستگان باشيد، همانا او بازگشتكنان ـ توبهكنندگان ـ را آمرزگار است. و حق خويشاوند و درويش بينوا و در راهمانده را بده و مال خود را بيهوده و به گزاف مريز و مپاش ـ تباه مكن ـ . همانا ريخت و پاش كنندگان ـ كساني كه مال را به گزاف تباه ميكنند ـ برادران شيطانهايند و شيطان خداوند خويش را ناسپاس است. و اگر به جستن بخشايشي ـ به انتظار گشايشي ـ كه از پروردگارت اميد آن داري، از آنان روي ميگرداني پس [اكنون] با آنان سخني نرم و نيكو گوي. و دست خويش به گردنت مبند ـ بخل و امساك مكن ـ و آن را يكسره مگشاي ـ هر چه داري به گزاف و زيادهروي مده ـ كه نكوهيده و درمانده بنشيني. همانا پروردگار تو روزي را براي هر كه خواهد فراخ كند و تنگ گرداند، كه او به بندگان خويش آگاه و بيناست. و فرزندان خود را از بيم درويشي مكشيد ما آنها و شما را روزي ميدهيم. براستي كشتن آنها خطا و گناهي بزرگ است. و گرد زنا مگرديد، كه آن كاري زشت و راهي بد است. و كسي را كه خدا [كشتن او را] حرام كرده است مكشيد مگر به حق و كسي كه به ستم كشته شود همانا براي ولي ـ وارث و خونخواه ـ او تسلطي ـ اختيار اين كه قصاص كند يا ديه بستاند ـ قرار دادهايم پس نبايد در كشتن زيادهروي كند ـ به اين كه مانند عادت دوران جاهليت غير از قاتل را بكشد يا قاتل را مُثْله كند ـ زيرا كه او (ولي) ياري شده است ـ هر وليّي حق قصاص و ديه دارد ـ و به مال يتيم جز به شيوهاي كه نيكوتر است نزديك مشويد تا به نيرو و بلوغ خود برسد. و به پيمان خويش وفا كنيد، كه از پيمان پرسيده خواهد شد. و چون پيمانه كنيد، پيمانه را تمام و درست بدهيد و با ترازوي راست و درست بسنجيد اين بهتر و سرانجامش نيكوتر است. و از پي آنچه بدان دانش نداري مرو، كه گوش و چشم و دل، از همه اينها بازخواست خواهد شد. و در زمين با بزرگ منشي و سرمستي راه مرو، كه تو زمين را نتواني شكافت و در بلندي به كوهها نتواني رسيد. همه اينها گناهش نزد پروردگار تو بد و ناپسند است. اين از آن حكمت ـ دانش درست ـ است كه پروردگارت به تو وحي كرده و با خداي يكتا خداي ديگر مگير كه نكوهيده و راندهشده در دوزخ افكنده شوي.
دو) دانش
از قرآن کريم ميتوان دريافت که دانش و حس زيبايي شناسي با يکديگر همرديف هستند. مهمترين سازکار قرآن براي نشان دادن اين نکته آن است که معمولا قضاياي علمي را با صورتي بلاغي و ادبي و هنرمندانه در موجزترين بيان ارائه نموده است؛ چنان که اين بيان حس زيبايي شناسي را در خواننده برميانگيزد. قرآن کريم انسان را در هوشياري و توجه دائم به امور پيرامون خود ميپسندد و او را به اين ويژگي تشويق ميکند و اين اصل را در تربيت وي به صورت ريشهاي پي ميگيرد.
سخن قرآن کريم با فکر انسان ارتباط برقرار ميکند. فکر منوط است به بررسي و تحليل مسائل اصلي هستي، از عقيده و انديشه گرفته تا مشکلات مدني بشر. پس خداوند از تفکر شروع ميکند:
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.13
جز اين نيست كه مَثَل ـ وصف ـ زندگي اين جهان مانند آبي است كه از آسمان فروفرستادهايم پس رستنيهاي زمين از آنچه مردم و چارپايان ميخورند به آن درآميخت [و روييد] تا چون زمين آرايش خود [از شكوفهها و گلها] فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي [بهرهمندي] دارند، [ناگاه] فرمان ما شبي يا روزي دررسيد پس آن را چنان درويده كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است. اين چنين آيات را براي گروهي كه ميانديشند به تفصيل بيان ميكنيم.
پس از تفکر نوبت به تعقل ميرسد. همچنان که تفکر به مسائل اصلي هستي ميپردازد، تعقل به تأمل در پديدههاي هستي و ايجاد ارتباط منطقي ميان آنها در حرکتي عام و شامل روي ميکند که آفاقي نو از حيات را در پرتو ايمان به خداوند پديدار ميسازد. خداي سبحان فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.14
همانا در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيها كه در دريا به سود مردم روان ميشوند، و آبي كه خدا از آسمان فرو فرستاد و با آن زمين را پس از مُردگياش زنده كرد و از هر جنبندهاي در آن پراكند، و گرداندن بادها و ابر رامشده ميان آسمان و زمين، نشانههايي است براي مردمي كه خِرد را به كار برند.
پس از فکر و عقل نوبت به علم ميرسد. علم ادراکي است ذهني که پديدهها را ارزيابي ميکند و اصول را تحديد مينمايد و علت را استخراج و قانون منطقي صواب و خطا را تدوين ميسازد. خداي تعالي فرمايد:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.15
اوست آن [خداي] كه خورشيد را درخشنده و روشناييدهنده و ماه را روشن ساخت و براي آن ماه جايها ـ منزلها ـ معيّن كرد تا شمار سالها و حساب [وقتها] را بدانيد. خدا آن را [كه ياد كرد] جز براستي و درستي نيافريد. نشانهها را براي گروهي كه [بخواهند] بدانند، به تفصيل بيان ميكند.
آن گاه، فقه پيش ميآيد که عبارت است از دريافت هوشمندانه و عميق ظرايف در ارتباطات ميان پديدههاي هستي. خداي سبحان فرموده است:
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ16
و اوست كه شما را از يك تن آفريد، پس [شما را] قرارگاهي ـ زمين ـ و سپردن جايي ـ شكم مادر و پشت پدر ـ است. ما نشانهها را براي گروهي كه در مييابند، به تفصيل بيان كردهايم.
در کنار اين چهار، يعني فکر و عقل و علم و فقه، وجدان انسان قرار دارد. خود اين جنبه داراي دو بعد است: بعد عاطفي و ديگري بعد خردمندانه. بعد عاطفي به ايمان ميانجامد:
وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.17
و اوست كه از آسمان آبي فروفرستاد پس با آن هر چيز روييدني را بيرون آورديم و از آن، سبزهاي ـ گياهي كه از تخم روييده و ساقه و شاخه پيدا كرده ـ پديد كرديم كه از آن (گياه سبز) دانههاي بر هم نشسته و درهم رُسته بيرون آوريم و از شكوفهی خرما بن خوشههايي است نزديك به هم و بوستانهايي از انگور و زيتون و انار، مانند و نامانند ـ در رنگ و در مزه ـ [بر آورديم] به ميوهی آن آنگاه كه بار دهد و به رسيدن آن بنگريد. هر آينه در آن براي مردمي كه ايمان ميآورند نشانههاست.
و امّا بعد خردمندانه که از آن در قرآن به لُبّ تعبير شده، نشانههاي نهفته در جهان و عبرتهاي هستي را در چشم به هم زدني درمييابد. خداوند فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الْأَلْبَابِ .18
همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانههاست.
همين بعد است که عبرتهاي نهفته در احکام شريعت را نيز ميتواند بيابد:
وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.19
اي خردمندان! شما را در قصاص، زندگاني است تا شايد پروا كنيد.
و امّا حس زيبايي شناسي در همهی اين ارکان ششگانهی انديشهی بشر وجود دارد. اين گونه نيست که زيبايي شناسي در برخي از اين ارکان موجود و در برخي ديگر مفقود باشد. قرآن کريم انسان را با فکر و عقل و علم و فقه و عاطفه و خرد وي مخاطب قرار ميدهد؛ امّا در همهی اينها جنبهی جمالي و ذوقي و زيباشناسانهی او را مدّ نظر قرار ميدهد و آن را در هر شش ساحت ميپروراند. به ديگر بيان، انسان زيبايي را با همهی اين شش رکن درک ميکند؛ امّا در هريک، آن را از زاويه و ضلعي خاص درمييابد. و اين مغز و گوهر فلسفهی جمال است. در اين سخن «جان ديويي» ميتوان بارقهاي از اين معنا را يافت: «آن چه ميان گرايش زيبايي شناسي و گرايش عقلي تفاوت مينهد، تفاوتشان در تأکيد بر جنبهی اساسي اثرگذاري مستمري است که نوع رابطهی متقابل هر موجود زنده را با محيطش تبيين ميکند ... امّا در هردو، تجربه داراي نقش اصلي است. برخي گمان دارند که هنرمند نيازمند تفکر نيست و پژوهشگر عقلي نيز به کاري جز تفکر نميپردازد؛ لکن چنين نيست و اين برداشت شتابزده است.»20
در واقع، انديشمند در حوزههاي معقول نيز داراي لحظههاي جمالي است؛ يعني لحظهاي که ديگر تنها به انديشيدن نميپردازد، بلکه در معاني و دلالات نهفته در هستي غور ميکند؛ چنان که وظيفه و شأن هنر و هنرمند است. البتّه نوع تعبير اين دو متفاوت است و انديشمند حوزهی معقول ناچار است از زباني رياضيگونه بهره گيرد. پس هر دو تجربهاي يکسان را پشت سر مينهند؛ امّا مواد و عناصر آن دو تفاوت دارد.
بسياري بر اين گمانند که علوم رياضي هيچ جلوهاي از جمال و زيبايي ندارد و با آن بيگانه است؛ امّا خود رياضيدانان و دانشوران فلسفهی رياضي برآنند که زيبايي ضرورتي است منطقي. سلفان ميگويد: «اگر دانش ميخواهد همان حالتي را که در نتيجهی حماسه و هيجان در انسان پديد ميآيد، در او برانگيزاند، بايد به نيازهاي طبيعي و عميق انسان پاسخ گويد. اين نياز در درک زيبايي جلوه ميکند و اين چيزي است که بسياري از اهل علم و دانش نيز بر آن اتفاق دارند و آن را وجدان کردهاند.»21
1.عبدالله بن خلدون، مقدمهی ابن خلدون، ص141.
2. انعام، آیهی 108.
3. نمل، آیهی 4.
4. هود، آیهی 116.
5. اعراف، 146.
6. شوکانی: نیل الاوطار، ج2، ص108.
7. اسراء، آیهی 16 تا 19.
8. زخرف، آیهی 23.
9. نجم، آیهی 23.
10. جاثیه، آیهی 24.
11. عنکبوت، آیهی 41.
12. اسراء، آیهی 23 تا 39.
13. یونس، آیهی 24.
14. بقره، آیهی 164.
15. یونس، آیهی 5.
16. انعام، آیهی 98.
17. همان، آیهی 99.
18. آل عمران، آیهی 190.
19. بقره، آیهی 179. در همین جا خوب است از نکتهای ظریف یاد شود: در نصوص روایی آمده که دین خدا را با عقل نمیتوان دریافت. مثلا چنین تعبیری آمده است: انّ دین الله لایصاب بالعقول. اولا مقصود از دین در اینجا احکام شریعت است و نه مسائل اعتقادی. ثانیا این احکام و رازهای نهفته در آنها را با عقل نمیتوان دریافت؛ بلکه باید با لبّ یا خرد دریافت نمود. پس اگر دستگاه اندیشهای بشر را شامل شش رکن فکر، عقل، علم، فقه، عاطفه و خرد بدانیم، باید توجه داشته باشیم که بخشی از دین ما با برخی از این ارکان درک میشود و بخش دیگر با رکن دیگر. اما گاه به تسامح، همهی این ارکان را با عنوان علم یا عقل یا ... یاد میکنیم و سپس دچار تعارض میگردیم.
20. جان دیویی: الفن خبره، ص29.
21. ج. و. ن. سلفان: آفاق العلم، ترجمهی محمد بدران و عبدالحمید موسی، ص181.